مرکز فرهنگی محبان اهل بیت علیهم السلام -گروه هنری آل طه

۲۶ مطلب با موضوع «یک روز با شهدا» ثبت شده است

محمود خزلی - یاد شهدا

خزلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

کوتاه و خواندنی کرامات شهدا

شهدای ایران

آرزو

دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است. بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند.
آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.»


منبع :کتاب کرامات شهدا - صفحه: 75


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

احترام عمیق به داوطلبان بسیجی

bakeri_jahanaara


آقا مهدی، همه رزمندگان را به عنوان مجاهدان راه خدا که بصورت داوطلبانه خانه و زندگی و آسایش خود را رها کرده و عازم جبهه‌ها شده‌اند تا از دین خدا پاسداری نمایند، شایسته احترام زیادی می‌دانست و از آنها بصورت همه جانبه حمایت می‌کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

جنگ ما چگونه بود

پایداری

روایتهایی از رشادت ها               ایکون دانلود مذهبی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

شعر بسیار زیبا - اتل متل یه مادر - تقدیم به مادران شهدا

شهیدان


فقط ببینید ، همین....       

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

نماهنگ مادران شهدا

 مادران شهدا

نماهنگی برای مادران شهدا... 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

طلائیه و همت

شهید همت


آیا کسی هست که رد گلوله ها و لکه های خون را به نیش سیم خاردارها ببیند؟ آیا کسی هست که پیکر این بسیجی را از لابلای سیم خاردارها خارج کند؟ آیا کسی هست که این دست جدا شده را به پیکرش باز پس دهد؟ آری اینها بالهای ملائکه اند که به زمین آرام گرفته اند.میدان مین را نظاره کن که چگونه زیبا جلوه می کند. آیا کسی هست که میدان مین را،میدان وصل و عروج ببیند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

روایت شهدای منطقه عملیاتی رمضان یکم فروردین ماه۹۳

طلائیه


راوی محمد امیری     ایکون دانلود مذهبی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

خوشا پر کشیدن پرستو شدن....

سخنی از شهدا...

نزدیک اذان ظهر بود.یکی از بچه ها در سنگر قرآن می خواند.وارد سنگر شد،گفت:بلند شو می خواهم قرآن بخوانم.آن جا تنها جای مناسب سنگر بودکه می شد قرآن خواند،اصرار کردو آخر دستش را گرفت و بلندش کرد کتاب خدا را گشود،آیاتش را زمزمه کردو بعد ترکشی که از خمپاره ی 60عراقی ها جدا شده بود سینه ی محمد باقر را خونین نمود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار

ده خاطره از شهید مهندس مهدی باکری

باکری


1-در والفجر ۱، دستور داده بود که هیچ کس را وارد قرار گاه نشود. دژبان قرارگاه بنا به دستور آقا مهدی را – چون نمی شناخت – راه نداده و برگردانده بود. آقا مهدی، از این عمل خوشش آمد و تشویقش کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علمدار