سخنی از شهدا...

نزدیک اذان ظهر بود.یکی از بچه ها در سنگر قرآن می خواند.وارد سنگر شد،گفت:بلند شو می خواهم قرآن بخوانم.آن جا تنها جای مناسب سنگر بودکه می شد قرآن خواند،اصرار کردو آخر دستش را گرفت و بلندش کرد کتاب خدا را گشود،آیاتش را زمزمه کردو بعد ترکشی که از خمپاره ی 60عراقی ها جدا شده بود سینه ی محمد باقر را خونین نمود.

قرآن را بوسید به کناری نهاد.نمی دانیم او چه آیاتی را می خواند،هر چه بود حسرت آن زمزمه های آخر در ما ماند.

محمد باقر فخری از جزیره مجنون لیلایی شد و به ساحل حقیقت پیوست.

راوی: محمد رضا ادهم



از شما امت حزب الله عاجزانه می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه و امام عزیزمان باشید. هرگز از امام، روحانیت و اسلام دست نکشید، چون هرچه داریم از اسلام است.

برادران و خواهران محصل ! با درس خواندن خود، ضربه ای بزرگ به ابر قدرتها بزنید.

بخشی از وصییت نامه شهید محمدباقر فخری

نام پدر: علی اکبر

تاریخ تولد: سرخه 1345/7/15

تحصیلات: دوم دبیرستان

شغل: محصل

تاریخ شهادت: 1364/5/25

محل شهادت: جزیره مجنون

نام عملیات: پدافند جاده خندق